نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

دختران من

یام یام

  نیکای نازنینم اولین کلمات رو داره به زبون میاره.داشتم اشپزی میکردم پیشم اومد و دیدم داره سر تکون میده و با خودش میگه  یام یام به به.البته نه به این سرعت و کیفیت به هر حال اولین کلماتی رو که بدون اسرار من میگه اینها هستند خیلی خوشحالم و منتظر روزی که مثل رکسانا بگه مامان جونم من شمارو ٥ تا دوست دارم شما منو چند تا میخوای. وقتی پدرش از راه میرسه نمیدونه چطوری احساساتش رو بروز بده جیغ میزنه توام با خنده های بلند.و وقتی مهدی بغلش میکنه از روی محبت گازش میگیره. ایام جوانی ما به شیر ینی میگذره چون میدونیم از چه چیزهایی زیادی باید لذت برد.چون دیگه هیچ وقت تکرار نخواهندشد.خوشحالم به خاطر داشتن همراه به این مهربونی تو زندگی که...
26 تير 1391

ماما ای یا

دیروز میخواستیم بریم بیرون نیکا خانم داشتند نزدیک اتاقشون کفش های من رو میپوشیدند هر چی بهش می گفتم بیا نمی اومد منم در رو بستم و با رکسانا بیرون ساکت وایستادیم اول که صدایی از نیکا شنیده نمیشد بعد دو سه دقیقه دیدیم با صدای غمگین در حالی که امده پشت در ورودی صدا میزنه ماما   ای یا الهی مامان براش بمیره دخترم رو بردم عروسی همش میخندید و با کفشهای جدیدش کیف میکرد و انگار میفهمید که برای خوشگذرونی اونجاست چون دائما سعی میکرد با زبون بی زبونی با من حرف بزنه و بخنده نیکا عشقه مامانشه سومی فدا
26 تير 1391

نگرانی مادر

من خیلی خسته ام.از یه طرف درس از طرف دیگه مسئولیت هایی که به عنوان مادر دارم و همچنین همسر.حسابی سرم شلوغه .نمی دو نم تا چند سال دیگه میتونم اینطوری ادامه بدم. از خدا می خوام کمکم کنه. باز خدا پدرش رو بیامرزه مهدی چون بدون اون نمی تونستم به هیچ هدفی برسم البته خوب می دونه من تمام تلاشم برای زندگی مشترکمونه.با خودم فکر میکنم که بقیه مامان و خواهرشون تو این جور مواقع کمک حالشون هستند اما من یک تنه باید بار مشکلات رو تحمل کنم. اما باز میبینم مامانم طفلی خیلی مشکل داره نمیتونم ازش توقع بیشتر از این داشته باشم.سانی هم که پیشم نیست.  خدا به داد همه میرسه من هم خدایی دارم این روزا هم تموم میشه.از خدای بزرگ می خوام نی نی های من رو حفظ کنه .من خ...
3 تير 1391

شرمنده ام از خدا

نیکای من عمر مادر من شرمنده ام از خدا من از تو شرمندهام .اگه میدونستم اینقدر شیرینی ...وای بر من فدای خنده هات فدای اون دندونای کوچولوت.من جبران میکنم اون روزایی رو که هنوز عاشقت نبودم مادرت رو ببخش فدای خنده های شیرینت که قلبم رو از جا میکنه. میخوام بدونم خدا همه مادرا طفلشون رو به اندازه من دوست دارن.من که فکر نمیکنم ...
3 تير 1391

طلای مامان راه میره

    سودا فدای قدمهاش بچم داره راه راه می افته.موقع راه رفتن برای اینکه تعادل داشته باش دستاش رو بالا میگیره شونه هاش رو هم میده عقب. شیرین مادرشه.دلم میخواد زندگیم رو فدای خنده هاش کنم.از عشق مادر اینو بگم که دهنش رو تا جایی که راه داره باز میکنه و با دست میزنه روی دهنش تا صداش قطع و وصل بشه. وقتی میبینمش تمام غصه های عالم از دلم پاک میشه. این دو تا بچه و همسر نازنینم رو خدا برای اینهمه زجری که تو زندگی کشیدم به من هدیه کرده. اینجا من و رکسانا و نیکا و حمیده رفته بودیم جشن غذا تو مهد رکسانا.   ممنونم     ...
2 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد